ترمینولوژی حقوق - م

(م)

مأذون: مجاز و اذن داده شده – کسی که از طرف صاحب حق و یا از طرف حاکم و یا نماینده قانونی او اذن در فعل یا ترک فعل معینی را دارا شده باشد.

مافی الذمه: حقی که به نفع کسی در ذمۀ شخصی مستقر شده است – آنچه برعهدۀ کسی است.

مالیت: مصدرمجعول از مال، مال بودن، دارای ارزش مالی.

مانع: بازدارنده، حائل – هرچه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگری جلوگیری کند.

ماهوی – ماهیت: بحث دربارۀ ماهیت بحث دربارۀ ذات و اصل و جوهر موضوع است در اصطلاح حقوقی، توجه به بنیان و شالودۀ اختلاف و دقت در اصل و اساس خصومت را مراد کرده اند.

مأخوذ: گرفته شده.

مأذونیت: مصدر جعلی، مأذونین.

مأجور: به معنی عین مستأجره استعمال شده است.

مؤجل: تعهدی که انجام دادن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.

مؤسس: کسی که سازمان یا کار یا گروهی را بوجود می‌آورد.

ماترک: مالی که با فوت مالک آن و بحکم قانون به وارث تعلق گیرد.

مالک: صاحب ملک، صاحب مال غیرمنقول، صاحب اراضی، صاحب سرمایه در عقد مضاربه

مالکیت: حق استعمال و بهره‌برداری و انتقال یک چیز به هر صورت مگر در مواردی که قانون استثنا کرده باشد.

مایملک: قسمت مثبت از دارایی شخص را گویند.

مباح: چیزی که ترک و فعلش جایز است.

مباحات: اموالی که ملک اشخاص حقیقی یا حقوقی نباشد.

مباشر: کسیکه از طرف مالک بطور مستمر ادارة اموال او را تصدی می‌کند.

مبطل: باطل کننده.

مبیع: عین موجود در خارج یا عین کلی در ذمه که بعنوان عوض و به انتظار دریافت عوض معلوم به طرف تملیک می‌شود.-آنچه مورد بیع قرار میگیرد.

متصالح: قبول‌کننده را در عقد صلح گویند.

متهم: کسی که فاعل جرم تلقی شده ولی هنوز انتساب جرم به او محرز نشده است.

متولی: شخصی که از طرف واقف برای ادارۀ وقف معین می شود.

متوقف: مرادف ورشکسته است. – ایستاده – راکد.

متبایعین: از باب غلبه، به طرفین عقد گفته می شود، فروشنده و خریدار.

متعاملین: معامله کنندگان، طرفین داد و ستد.

متعهدله: آن که از تعهد متعهد منتفع می شود.

متهب: طرف عقد هبه، در مقابل واهب. کسی قبول هبه کند درعقد هبه.

مثمن: معوض را درعقد بیع گویند.

محاذی: مقابل، برابر – روبرو شونده.

محال علیه: در عقد حواله کسی که ذمۀ مدیون به او انتقال می گردد محال علیه نام دارد. – طرف حواله، کسی که حواله در عهدۀ او صادر می شود.

محتال: آن که حواله به نفع او انجام شده. – طلبکار، در عقد حواله.

مجرم: کسی که مرتکب جنایت یا جنحه یا خلاف می‌شود.

مجنون: کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است.

محجور: کسی که فاقد عقل و یا رشد و یا کبر باشد.

محصور: حصر شده، اختصاص یافته، دیوار شده – در اصطلاح حقوقی در مقابل غیرمحصور به کار رفته است و مراد موقوف علیهم و حصر شده است.

محمول: در اجارۀ حیوان به معنای بار گرفته شده است اما در دیگر موارد افادۀ معنای مفروض دارد.

مثمن: معوض را درعقد بیع گویند.

محیل: حواله دهنده، مدیون، طرف عقد حواله.

محکوم: کسی که به حکم کیفری یا مدنی یا اداری محکوم شده است.

محق: کسی که ادعاء او حق است.

محل اقامت: محلی که شخص در آنجا سکونت داشته و مرکز مهم امور او نیز در آنجا باشد.

مختوم: به پایان رسیده، خاتمه یافته، مختومۀ مؤنث.

مدیر ترکه: اداره کننده ماترک متوفی.

مدیون: کسی که بر ذمه او تعهدی به نفع غیر وجود دارد.

مراهنه: هر نوع برد و باخت و شرط بندی به هر وسیله که صورت گیرد.

مراضات: تراضی و توافق دو نفر.

مراعا: نگه داشته شده، رعایت شده.

مرافعه: طرح دعوی کردن علیه یکدیگر. رفتن نزد حاکم با خصم.

مرهونه: به گرو گرفته شده، گروگان.

مزارع: مالک زمین در عقد مزارعه.

مزارعه: عقدی است که یکطرف زمینی را برای مدت معینی برای کشت و زرع و تقسیم حاصل به طرف دیگر می دهد.

مزج اختیاری: درآمیختن، مخلوط کردن – یعنی دو نفر به اراده و اختیار پاره ای از اموال خود را ممزوج کنند. مال ممزوج مشترک خواهد شد.

مرور زمان: گذشتن مدتی است که بموجب قانون پس از انقضای آن مدت، دعوی شنیده نمی‌شود.

مساقات: در لغت به معنی آبیاری و در اصطلاح معامله ای است بین مالک درختان و مانند آنها با کارگر در مقابل حصۀ مشاع معین از ثمره و ثمره اعم است از میوه و برگ و گل و غیره آن.

مستشار: عضو محاکم عالی

مستعیر: کسی که مال غیر را به عاریه می‌ستاند.

مستغل: اموال غیر منقول که مورد بهره‌برداری است.

مستغلات: اموال غیر منقولی که مورد بهره‌برداری به توسط مالک آنهاست

مستند: سند، قباله و دلیلی که به آن استناد کنند.

مستودع: مرادف ودیعه گیر است. به کسر دال به معنی ودیعه گذار.

مسقط: ساقط کننده، اندازنده.

مسلوب: ربوده شده، سلب شده.

مشاع: قسمت نشده، جدا نشده از حصۀ دیگری یا دیگران. هر مالی که بین دو یا چند نفر مشترک باشد.

مشروط علیه: کسی که شرط به زیان اوست. – آنکه شرط بر عهدۀ او باشد درعقود و ایقاعات.

مشروط له: کسی که به نفع او شرط شده است.

مشغول الذمه: کسی که تعهد خود را به جای نیاورده باشد و دین خود را نپرداخته باشد.

مشتری: کسی که در عقد بیع قبول عقد می‌کند و عوض می‌دهد.

مصالح: کسی که در عقد صلح ایجاب از ناحیه اوست.

مطاهره: ایجاد قرابت از طریق زوجیت. – رابطه ای که به واسطۀ ازدواج بین زوجه و خویشان هر یک از دو ایجاد می شود.

مضاجعه: با هم خوابیدن، همبستر گردیدن – همخوابگی، همبستری.

مضارب: کسی که عهده دار کار در قرارداد مضاربه است. عامل، در مقابل مالک و صاحب سرمایه.

مضاربه: عقدی است که به موجب آن یکی از متعاملین سرمایه می‌دهد با قید اینکه طرف دیگر با آن تجارت کرده و در سود آن شریک باشند.

مضمون عنه: در ضمان عقدی شخص ثالثی را که از او ضمانت شده است  مضمون عنه – یا مدیون اصلی گویند.

مضمون له: ضمانت شده برای او و به نفع او. طرف عقد ضمان. داین اصلی.

مطلقه: زنی که شوهرش او را طلاق داده باشد.

مظنه: جایی که گمان می رود در آنجا چیزی باشد – گمان، ظن – نرخ کالا، ارزش.

معامل: مرادف عاقد است، یعنی کسی که طرف عقد واقع می شود.

معافیت: عفو از حق به معنی چشم‌پوشی از حق خود به نفع طرف است.

معاوضه: عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین مالی می‌دهد به عوض مال دیگر که از طرف دیگر اخذ می‌کند.

معد: آماده، مهیا – مرتب شده – حساب شده، شمرده شد.

معدوم: غیر موجود – نیست شده، نابود گشته.

معسّر: کسی که بواسطۀ عدم کفایت دارایی یا عدم دسترسی به مال خود قادر به تأدیه مخارج محکمه یا دیون خود نباشد.

معلق: آویخته شده، مربوط. – بلاتکلیف نهاد شده، تعلیق شده.

معوض: در عقد معوض مالی که از طرف ایجاب کننده داده می‌شود معوض نام دارد.

معیر: کسی که مال خود را به عاریه می دهد.

مغبون: فریب خورده، گول خورده. – کسی که در عقد معوض متضرر از غبن شده است.

مغصوب: مالی که غاصب به غصب گرفته باشد.

مفروز: علیحده شده، جدا کرده – صفت مالی یا ملکی که بعد از اشاعه به صورت چند سهم جداگانه درآمده و بین شرکاء تقسیم شده باشد، در مقابل مشاع.

مقاوله نامه: نوشته حاکی از یک قرارداد بین‌المللی را گویند.

مقصوده: مؤنث مقصود، قصد شده، نیست شده – طلب شده، خواسته.

مکره: اکراه نماینده، ناخوش دارنده – شخصی که به اکراه وادار به عملی شده است.

مکفول: در مقابل کفیل. – ثالثی که احضار او تعهد شده است. – موضوع عقد کفالت.

ملکیت: رابطه‌ای است حقوقی بین شخص و چیز مادی

موت فرضی: موتی است که بموجب حکم دادگاه درباره شخصی که غائب مفقودالخبر شده است فرض می‌شود

موجر: در اجاره اشیاء صاحب عین مال مورد اجاره را گویند.

منافی: نفی کننده، نیست کننده، ضد و مخالف.

منعزل: دور شده، کنار رفته – کسی که از سمت و مقام خود بر کنار شده باشد.

منفصله: مؤنث منفصل – جداشونده، جدا شده، قطعه قطعه شده.

منفق: نفقه دهنده، خرج دهنده – کسی که در راه خدا چیزی دهد.

منقصت: نقصان، عیب، زیان، خسارت، کمی، کاستی.

منقطع: گسسته، بریده، صفت عقد غیر دائم. مؤنث زنی که به نکاح انقطاعی درآمده باشد.

منقول: آنچه قابل حمل و نقل باشد. – نقل شده، جابجا گردیده.

مؤجل: تعهدی که انجام دادن آن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.

مودع: ودیعه گذار در مقابل ودیعه گیر.

مورّث:  کسی که مرده باشد و مالی از او مانده باشد – ارث گذرانده.

موصی: کسی را گویند که طی وصیت تملیکی مال یا منفعتی از مال خود را برای زمان پس از مرگش به دیگری تملیک می‌کند 

موصی به: آنچه به ارث گذاشته شده.

موصی له: آن که در حق وی وصیت شده، کسی که وصیت به نفع او انجام شده، کسی که وصیت تملیکی به نفع اوست.

موقوف: باز داشته، ممنوع، منوط، وابسته، متر و کف دست برداشته شده.

موقوف علیه: کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است.

موقوف علیهم: کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن از منافع مال موقوفه به او داده شده است.

موقوفه: آنچه (از قبیل ملک، زمین، مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند.

مولی علیه: کسی که تحت سرپرستی قانونی قرار گرفته باشد.

موهوبه: مالی که در مورد هبه واقع شده است.

مهمل: بیکار گذاشته، کلام بیهوده، بی معنی.

میاه: جمع ماء، آب ها.

نظرات 1 + ارسال نظر
شاه چراغ شنبه 8 آذر 1393 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام
ممنون از زحمتی که بابت جمع آوری لغات حقوقی متقبل شدید

فقط اگه چینش لغات رو اصلاح کنید استفاده راحت تر میشه
ممنون

سلام . حتما در اسرع وقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد